رونيكا فينگيلي

دخمل گلم معلومه که از حال شیطون هستی اگه حواسم بهت نباشه از تختت پرت میشی پایین راستی ازت فیلم هم گرفتم که بابا از سر کار بیاد نشونش بدم ...

  عسلم مامان جون و باباجون از اصفهان برای دیدن دخملم اومده بودن که من هم از فرصت استفاده کردم و باز هم اون روز حمامت دادم آخه من فعلاٌ به تنهایی نمی تونم حمامت بدم خیلی کوچولو هستی خواهر جونت هم میترسه کمک بده ...

نفس مامان گذاشته بودمت توی تختت یک دفعه دیدم داری برای خودت میچرخی برام خیلی جالب بود که بتونی سرجات چرخش بزنی ...

دختر دلبندم تازه امروز از بیمارستان مرخص شدی بخاطر اینکه وقتی به دنیا اومدی کمی زردی داشتی  مجبور شدم همون بیمارستان پیامبران بستریت کنم واقعاٌ برای منو و بابا و خواهرجونت خیلی سخت بود که من بدون تو از بیمارستان اومدم تازه از همه مهمتر ایام عید هم بود و ما واقعاٌ بی حوصله ........................ ...

این فرشته ها چی میخوان دور و بر من عجیبه هان ...

مامانی اصلاٌ فکرش رو نمی کردم خواهر به این بزرگی داشته باشم >بله دختر عزیزم ملیکا جون خواهر بزرگ شماست خیلی هم دخترم رو دوست داره من و بابا هم شما دوتا دلبندامون رودوست داریم و بهتون افتخار میکنیم ...

نفس مامان از پاهات عکس گرفتم که ببینی پای تو اندازه انگشتان مامان هستش ...

عسل گلم اینجا توی این عکس شما ١٠ روزه هستی ولی من سفره هفت سین رو جمع نکردم که از عزیزم هم عکس بگیرم آخه تو یک روز بعد از سال تحویل به دنیا اومدی ...